جزئیات
نیما نقوی:
این پستو همیشه برایش رازآلود بود. پدر همیشه درش را قفل میکرد. اتاقکی باریک و کوچک با چیزهای مبهمی تویش. این تنها تصویری از پستو بود که از بچگی در ذهن داشت، و هر وقت پدر در را باز میکرد پستو تاریک بود. در را باز میکرد، میرفت تو و پشت سرش در را میبست تا باز هم چیزهایی آن تو پنهان کند؛ و پستو باز هم رازش را پشت در مخفی نگاه میداشت.
کلید برق را زد. پستو روشن شد. بوی نم، بوی عمق خاک، بوی کپک و ماندگی نفسش را تنگ کرد. جعبههای مقوایی و روزنامههایی که نم داشت و لابهلایشان کپک سبز شده بود، روی هم تلنبار شده بودند. دیوار بین پستو و آشپزخانه نم زده بود. پای صندوق چوبی و روی آن انباشته از بطریهای شیشهای خالی بود. بطریها را پایین ریخت و در صندوق را باز کرد.
سایت به تازگی بروزرسانی شده است و ممکن است دچار مشکلاتی شود ، در صورت مشاهده اطلاع دهید ، با تشکر
شماره های تماس 021- :66401585 - 66977166 - 66952853-66489097