قاسم آهنین‌جان در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد: ادای دين به‌آنها كه شخصيتم‌ را شكل‌ دادند.

مصاحبه‌ی روزنامه اعتماد با قاسم آهنين‌جان درباره كتاب خاطراتش «سپيد از گل‌ها چهره‌ها در باران»
قاسم آهنین‌جان در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد:  ادای دين به‌آنها كه شخصيتم‌ را شكل‌ دادند.

 

بهنام   ناصری
 
قاسم آهنین‌جان شاعر است؛ این مهم‌ترین و برجسته‌ترین وجه زیست هنری اوست. اگرچه فیلم هم ساخته و به علاوه در مقام بازیگر جلوی دوربین هم ظاهر شده و طبع‌‎آزمایی‌هایی نیز در بعضی دیگر از زمینه‌های هنری داشته اما می‌توان با قطعیت گفت كه شاعری او جامع همه اینهاست.‌ زاده اردبیل است به سال ۱۳۳۷ و تربیت‌یافته خاك داغ اهواز. بعد از «ذكر خواب‌های بلوط» كه اولین مجموعه شعرش بود، ۱۲ كتاب شعر دیگر هم منتشر كرد. مجموعه آثار او دو سال پیش با نشر افراز درآمد و به تازگی هم كتاب «سپید از گل‌ها چهره‌ها در باران» او با همین ناشر. كتابی كه خاطرات اوست از شاعران و نویسندگان فقیدی چون نصرت رحمانی، احمد محمود، هوشنگ بادیه‌نشین، محمدعلی سپانلو، منوچهر آتشی، بیژن الهی، شاپور بنیاد، بیژن جلالی، محمود شجاعی و قاسم هاشمی‌نژاد. در روزهایی كه آهنین‌جان زیر آسمان پاییز اهواز مشغول ستیزه با پنجه‌های سختِ سرطان است، با او درباره كتاب تازه‌اش گفت‌وگو كردم.
 
   یادداشت‌های شما در كتاب «سپید از گل‌ها چهره‌ها در باران» چطور نوشته شدند؟ آیا محصول سفارش جراید بودند یا اینكه خودتان در طول زمان آنها را نوشتید؟
آنچه در این كتاب فراهم شده یادداشت نیستند، فیش‌برداری نشده‌اند بلكه روایت‌های من بر اساس آشنایی و رفاقت با شاعران، یا در واقع روایت من از برخی شاعران و احمد محمود است كه دیگر در این جهان نیستند. و البته قرار با خودم بر این بود كه خاطره‌نگاری نكرده باشم. من حرف‌هایم را می‌خواستم بنویسم درباره آدم‌های اثرگذار در زندگی‌ام و اساس كار حرمت و نمك‌شناسی بجا آوردن بود نسبت به كسانی كه در شكل‌گیری شخصیت و زندگی من نقش و تاثیر داشتند.
در واقع من به صرف علاقه به آثار شاعر یا نویسنده‌ای این كتاب را به وجود نیاوردم، اینان رفیق و دوست من بودند. چون اگر علاقه صرف بود، آن موقع باید از صادق چوبك، بهرام صادقی، صادق هدایت، جلال آل‌آحمد و خیلی‌های دیگر یادمان می‌ساختم اما درباره اینكه آیا محصول جراید بودند، نه! هرگز من این كار را نكردم و قطعا اگر سفارش می‌دادند هم این كار انجام نمی‌شد چون این نوشتن‌ها، پاسخ دادن به خواست دل خودم بود. سپاسگزاری من بود از ادبیات، از شعر و شاعر. البته برخی از این چهره‌ها را در چند جریده بنا به میل و خواست خودم چاپ كردم و از یاد نبردم كه سپاسگزار و قدردان آقای افشین دشتی باشم بابت میل و رغبتی كه در بنده ایجاد كردند برای نوشتن این كتاب و انصافا كه بی‌دریغ حمایت كردند. در مدتی كه اینها را می‌نوشتم و چه بسا اگر لطف و مهر افشین دشتی نبود، چنین كتاب را به سامان نمی‌رساندم من در یك كلام و قاطعانه می‌گویم نه، اصلا سفارشی در كار نبود.
  از كی و چگونه به صرافت انتشار آنها  در قالب كتاب  افتادید؟
ببینید، به هر حال، من این ۱۰ چهره را نوشته بودم، بسیاری از عزیزان مثل خرمشاهی، موحد، دولت‌آبادی، ابراهیم گلستان، ناصر تقوایی، مسعود كیمیایی و ... با من همكاری كرده و حرف زده بودند و به زعم من نباید پراكنده و هر كدام در جایی و گوشه‌ای آواره می‌بودند و می‌طلبید كه در كنار هم باشند چهره‌ها و به شكل كتاب در دست مخاطب قرار گیرند چرا كه تمام این ۱۰ چهره مشتركاتی اساسی دارند، مثل تنهایی و مرگ در تنهایی و همگی این ۱۰ چهره از تاثیرگذاران و خواص ادبیات بودند. پس بهتر می‌دیدم كه اثری از مجموع اینان در اختیار دیگران قرار بگیرد. حرف‌ها و تجربه‌هایی كه نشنیده و نخوانده مخاطب درباره اینان. از همان آغاز دوست داشتم حاصل تجربه شش -  هفت ساله‌ام را دراختیار دیگران بگذارم. من نه پاورقی نوشتم، نه خاطره صرف و نه به سفارش جراید و اشخاص. من كار ادبی كردم. من ادبیات ساختم. ادبیاتی كه تو می‌خوانی‌اش، یا در واقع نمی‌خوانی، بلكه می‌بینی، من بیش از كلمه، تصویر را وارد كار كردم. شما برای مثال سكانس مرگ همسر شاپور بنیاد را نمی‌خوانید، می‌بینید. یا فصل مرگ بیژن جلالی را ما با هم بیش از آنكه بخوانیم به تماشا می‌نشینیم. من تمام سعی‌ام را كردم كه حتی صداها شنیده شوند. تمام سعی‌ام را كردم كه زندگی و مرگ این عزیزان را مقابل روی مخاطب قرار دهم با ادبیات، با ادبیاتی جدید كه بر محور زندگی شاعران و نویسندگان بود. در ضمن این كتاب به قول مرحوم بیژن الهی لاغر و لنتوری هفت سال وقت و زندگی مرا بلعید. من برای هیچ‌ یك از آثارم اینقدر دغدغه نداشتم و به ضرس قاطع می‌گویم این اولین تجربه در این  ژانر است كه اتفاق می‌افتد.
من برای خلق این كتاب هیچ نمونه و الگویی نداشتم و به نظر خودم كاری متفاوت بود و فضای ادبی كه می‌خواستم با دیگران به مشاركت بگذارم. پس شكل كتاب گرفتند چهره‌ها تا در دسترس و معرض دید دیگران باشند و احتمالا موضوع قضاوت‌ها بشوند. من از همان ابتدا به كتاب می‌اندیشیدم، به كتاب سپید از گل‌ها چهره‌ها در باران.
   شما از شاعرانی هستید كه خاطرات زیادی از هنرمندان رشته‌های مختلف در جاهای گوناگون نقل كرده‌اید. یعنی جدای از شاعران كه بالطبع شعر به عنوان فصل مشترك بین شما وجود داشت و به هم نزدیك‌تان می‌كرد، از دیگر هنرمندان از جمله اهالی سینما هم خاطراتی اینجا و آنجا نقل كرده‌اید. در این كتاب تنها یك رمان‌نویس یعنی احمد محمود را داریم و مابقی شاعرند یا دستكم شعر یكی از زمینه‌های كار هنری آنهاست. در انتخاب افرادی كه خاطرات خود از آنها را در این كتاب آورده‌اید، چه ملاكی داشتید؟ آیا بنا بود فقط شاعران  باشند؟
البته من با نویسندگان دیگر دوست بوده‌ام، رفت و آمد و خاطرات داشته‌ام. ولی آنقدر دغدغه‌ من نبودند كه وارد كتاب شوند، علی اشرف درویشیان، هوشنگ گلشیری، محمد ایوبی، فرهاد كشوری، قاضی ربیحاوی، ابوتراب خسروی و... اما من نوشتن را به عنوان یك شغل درآمدزا انتخاب نكردم. در ضمن هیچ تعهدی هم ندارم كه درباره همه بنویسم و در ضمن برخی از شاعران و نویسندگان حداقل برای من چنان ظرفیت و ظرافت ندارند كه بنشینم و درباره‌شان بنویسم. اما امیدوارم دیگران بنویسند، ادامه بدهند و هركس به شیوه خودش بنویسد قطعا شدنی و پذیرفتنی است.ملاك من علاوه بر ادبیات دوستی و الفتی بود كه با این ۱۰ نفر داشتم، ببینید، من با احمد محمود دوست صمیمی بودم، یا منوچهر آتشی یا بیژن الهی و... پس نمی‌توانستم قلم و شرایط فراهم‌شده را به تعویق بیندازم و كنار بكشم. البته من با این چهره‌ها در زمان حیات‌شان درگیر بودم و زندگی‌ها  داشتم.
  خاطرات شما در مورد بعضی از این هنرمندان -چنان كه خود آورده‌اید - حاصل دیدارهای بی‌واسطه با آنهاست. مثل بیژن الهی، نصرت رحمانی و ... هوشنگ بادیه‌نشین هم هست كه گفته‌اید هرگز او را ندیده‌اید. بنابراین از خاطره‌نگاری مرادی فراتر از شرح دیدار در معنای رایج كلمه دارید. همین‌ طور است؟
بله، قطعا هدف هرگز خاطره‌نگاری نبود. بلكه گوشه‌ای از زندگی و آثار و برگ مولف در برابر چشم مخاطب قرار می‌گیرد. باز هم می‌گویم هدف خلق ادبیات بود؛ ادبیاتی كه تمام شخصیت‌ها حضور محسوس دارند، نه خاطره‌نگاری، هرگز. اینكه در آغاز نوشته‌ام مربوط به شاپور بنیاد، می‌گویم ابتدا قصور می‌كردم او دون ژوان است. این خاطره نیست، یا زمانی كه گلستان به من می‌گوید بنویس احمد محمود یك سر و گردن از همه نویسندگان بزرگ‌تر است، نه، نه، نه بنویس گلستان گفت محمود صد سر و گردن از نویسنده‌های دیگر بزرگ‌تر است، این دیگر هرگز خاطره نیست، این نظر است از جانب ابراهیم گلستان.
  نكته دیگری كه در مورد این كتاب هست، روایت شما از دوستان شاعری است كه دیگر در حیات نیستند؛ این همان‌طوركه می‌تواند روایت یك شاعر حاضر و ناظر در محضر شاعر فقید و یا مطلع از زیست و سلوك و هنر تلقی شود، ممكن است شائبه‌هایی را هم به همراه داشته باشد مبنی بر اینكه شاعر در روایت خود به مثابه كار شاعری، حدی از تخیل افسارگسیخته‌اش را دخیل كرده و با سوژه رفتاری - به اصطلاح- رئال نداشته. آیا تمایل دارید پاسخی به این قبیل دریافت‌ها از كارتان بدهید؟
ببینید، همیشه هستند آدم‌هایی كه خود هیچ كاری نكرده و نمی‌كنند. فقط در گوشه‌ای تپیده‌اند و براساس هیچ تجربه و دانش ادبی حرف می‌زنند و به زعم خود هم سعی می‌كنند حرف‌های گنده بزنند. من اگر می‌خواستم به شائبه‌ها و قضاوت‌ها توجه كنم كه باید علاف و بیكار و بی‌عار گوشه‌ای می‌نشستم و فقط نق می‌زدم. امكان ندارد كه شما گوشه‌ای از این كتاب پیدا كنید كه اغراق شده، یا نفس دیگران كم و زیاد شده، من جانب انصاف و حق را نگه داشته‌ام شما كتاب را وقتی می‌خوانید در آن نشانی از دروغ و اغراق نمی‌یابید. نه، من فرق واقعیت و ذهنی نوشتن را می‌دانم و اینان بسیار مهم‌تر و باشكوه‌تر از آنچه من نوشتم، بودند. من فقط چند روایت  ادبی ساده خلق كرده‌ام.
  آیا قصد دارید این كار را ادامه بدهید و روایت خود را از دیگر شاعران و هنرمندانی كه با یا بی‌واسطه آثارشان با آنها دیدار داشته‌اید، منتشر كنید؟
نه، قطعا نه. هیچ تمایلی برای ادامه چهره ندارم. نه، من فقط خواستم چراغ اول را روشن كنم، وگرنه هیچ قول و قراردادی با خودم ننوشته‌ام هیچ وظیفه‌ای هم ندارم. در ضمن دیگر نمی‌توانم در چنین موقعیتی قرار بگیرم، از جانب من هرگز ادامه‌ای نخواهد داشت این ماجرا. و البته بگویم در هر حال من ادعایی بر نویسنده بودن ندارم و علاقه‌ای هم ندارم. این هم تجربه‌ای بود و دیگر بس.  من بارها گفته‌ام كه من فقط یك شاعر هستم، فقط شاعر. و دو دلیل مهم دیگر هم دارم برای ادامه ندادن این كار. یك اینكه شیوه سختی را انتخاب كردم. شما تصور كن در مورد ۱۰ نفر می‌خواهی بنویسی با مشاركت ۴۰ نفر دیگر و همه حرف‌های امروزشان را قرار است بگویند و می‌گویند. حالا تو مانده‌ای و انبوهی از دیالوگ باید پیاده‌شان كنی بر كاغذ و زواید به دردنخور را حذف كنی و تنها تكه‌ای از حرف‌ها را‌ برداری و در مطلب خود و در جای دقیق، درست و معقول قرار دهی.  به زبان ساده است ولی در تجربه و عمل، بسیار دشوار است و دوم اینكه در تمام این كتاب به مرگ این ۱۰ تن پرداخته‌ام. درحال نوشتن خیلی درد كشیدم. مرگ دوستان را تصویر كردن بسیار رنج‌آور است و من دیگر تاب و توان این رنج‌ها را ندارم.
من با این كتاب خداحافظی می‌كنم و ادامه‌ای ندارد.
البته بگویم مقاله‌ای برای نوشتن دارم به نام مكالمات كه در آن به مطالباتی كه بین و من مرحوم داریوش شایگان، جناب محمدعلی موحد و ابراهیم گلستان است، خواهم پرداخت. آنچه تلفنی و مكالمه داشته‌ایم حرف‌های دقیق و درستی ردوبدل شد كه باید به كاغذ ثبت‌شان كنم. به امید خدا.

 

لینک مصاحبه در وب‌سایت روزنامه اعتماد:  https://bre.is/Wk2Q6t9k