Details
... ساعت از چهار گذشته بود و من همینطور در کلیسا قدم میزدم و مردد بودم که به تو سر بزنم یا نه! چون مطمئن بودم اتفاقی برایت نمیافتد، خواستم مدتی تنها باشی و با خودت خلوت کنی. اما افکار نگرانکننده رهایم نمیکرد و مدام به ساعت زل زده بودم تا زمان بگذرد. بیست دقیقهای از ساعت چهار گذشته بود که دیگر تاب نیاوردم و سریع خودم را به اینجا رساندم. وقتی با این صحنهی وحشتناکِ بطری شکسته بر کف زمین و در بستهی تابوت مواجه شدم، از ترس به خود لرزیدم. امیدوار بودم که در تابوت را بسته و از آنجا رفته باشی، اما وقتی با دلهره در را باز کردم، دیدم که تو بیهوش و بیحرکت، درحالیکه دستانت را بر سینهات گذاشته بودی، درون تابوت دراز کشیدهای...
1396/4/13 ساعت 16:32
24 * 7 We Are Online
This Site Has Been Updated Recently , Pelase Tell Us If There Is Problem
Tell:+9821: 66401585-66977166-66952853-66489097