Details
نگاهش روی میلیونها چشمِ خیره به خود جست میزد تا شاید بتواند از دام آن همه نگاه نامحرم رها شود. درخت مقابلش جامهای از پروانه بهتن داشت و او نگران این بود که نتواند به ساحل امنِ نگاهِ پروانهی خود برسد. چندین بار گِرد درخت به جستوجو پرداخت، اما هیچ نشانی از دنیای او نیافت. سرانجام پس از چند ساعت، بار دیگر کنار کولهاش نشست، ناامیدانه به درختی تکیه داد و در دنیای رنگارنگ مقابلش گم شد. دقایقی به همین منوال گذشت و درحالیکه مرد در افکار خود غوطهور بود، ناگهان وقوع انفجاری وجود او را از درون بهرعشه انداخت. پروانهها بهیکباره از روی درخت پریدند و همچون ترکشهای بمب در فضای اطراف پخش شدند! مرد با دیدن شکوه انفجار پروانهها کاملاً از خود بیخود شد و بیآنکه لحظهای پلک بزند، مبهوت تماشا ماند!...
این روزها با آدمها نیستم!
دور خود پیلهای تنیدهام
از عشق!
بهزودی پروانه خواهم شد
و پرواز خواهم کرد...
[از متن کتاب]
1396/4/13 ساعت 16:32
24 * 7 We Are Online
This Site Has Been Updated Recently , Pelase Tell Us If There Is Problem
Tell:+9821: 66401585-66977166-66952853-66489097