برگزیدهی دوم بخش نمایشنامهنویسی سیوپنجمین جشنواره تئاتر بینالمللی فجر
ابراهیم خان برو ..برو گلوریا..برو یه کاری بکن ..برو خونه بایست جلو آینه یا یه کاغذ و قلم بردار و بشین رو زمین، بشین پشت میز یا تو بالکن روبه آسمون، رو به ساختمونا . برو تو کوچه و به همه سگهای ولگرد و گربههای لاغر غذا بده. برو دست به یه کاری بزن. برو همه لباس قدیمیها و عتیقهها رو بریز دور..بذار ببرنشون. به همه آدما اجازه بده رو کاناپه سبزه بشینن. برو وصل شو به دنیای مجازی و واقعی. هرچیزی رو که بهش معتقدی رو به اشتراک بذار..بذار شنیده بشی، خونده بشی، نقش داشته باش تو حال و کار جهانت.. برو همه خیابونا رو پیاده گز کن. برو همه معتادایی که تو جوبا میخوابن رو و همه زنایی که کنار جاده میایستن رو نگاه کن. برو با همه کسایی که با تو فرق دارن، حرف بزن. از اون خونه از اون دیوارا، بزن بیرون. برو تو هوای ازاد نفس بکش.
یک بار برای ابد به همه اون عشقا و رویاها و گذشتهها فکر کن و بعد بریزشون دور. پاکشون کن. همه اون چیزا و کسایی که دوست نداری رو حذف کن. خودت رو نیست و نابود کن.
همه اون شور و شوق خاک خورده و پوسیده رو بکش بیرون از وجودت. محکم نگهشون دار و بقیه ش رو بسپر به باد .باور کن. ایمان بیار که این دنیا، هیچ در هیچه. باطل الا باطیل. منتظر بیش از این نباش. تو نیستی که بفهمی مفتخر شدی و موندگار یا منفور و مطرود. هر لحظه رو اون جور که دلت میخواد زندگی کنی و نکردی هدر دادی. از این به بعد راه ضررو ببند. آخرش جز سیاهی و تاریکی ابدی هیچ خبری نیست. فقط یه چیز، شاید فقط یه چیز، بتونه مارو نجات بده. دوست داشتنِ خودت، دوست داشتِن این آدمای حقیر و بدبخت و ذلیل. دوست داشتنِ طبیعت. دوست داشتنِ همه این کثافت و ناکامی و قهر و خونریزی که دورمون رو گرفته و داره خفه مون میکنه .شاید فقط عشق بتونه دنیا رو نجات بده.
برو با هنرت ،با ادبیاتت، با همه اون چیزایی که یه روز بلد بودی یه کمی زندگی رو آسونتر کن .چرا نکنیم؟ مگه جز این چارهایی هم داریم؟ مگه جز چسبیدن به چند تا ایمان و اعتقاد خود ساخته کار دیگهایی از دستمون بر میاد؟ شاید واقعی نباشه. کذب باشه و قلابی. اما اگه باورش نکنیم، چطور دووم بیاریم؟ پیامبرا میخواستن همین کارو برامون بکنن. تو پیشوای خودت باش.