خواب بَران
تو از خوابها نقّاشتری
چگونه میتوانی از پاهای حسنک بگذری بیطنابی عین رود بکشد تا رسائلِ دیوان
تو از گورها ردیف درخت کردهای و رنگ دستها خاک مرده به گور میکشد
چگونه از پاهای حسنک نی- تابوت دست به دست میبری تا میدان تجریش بعد درکه بعد درکه
تو از دستها گلوی خلیفه را میکشی که صبر میکند به جویدن
چگونه میتوانی حسنک را در یکی گور بگذاری
طبقات گور
این گورِ بوسهل زوزنیست
«به هفت سال فرو بریز!»
که تنگ است گور... و همان بالای دار خوش است اگر رنگی بزنی
و بعد درکه بعد درکه که رنگِ رنگهاست
تو از درکاتِ درکه دوزختری
چگونه میتوانی از کلاهخود بگذری
و مشتی رند و سنگهای سیم زده
«به هفت سال فروبریز در شالمه
پوشانده رویت را
جامی بزن.»