Details
توی عمرم هزارانهزار داستان عجیبوغریب شنیده و دیدهام. از ماجرای مرد خفاشی که نیمهشب در راهروی طبقهی پایین خوابگاه دیدند و از پنجرهی طبقهی چهارم پرید و هیچ اثری از او نماند، زیاد نمیگذرد. بارها شده شب بخوابی و روزِ بعد که بیدار شدی ببینی در کشوری کودتا شده است، زمینْ شهری را در خود بلعیده. بزرگترین ساختمان دنیا با خاک یکسان شده... اما اینطورش را هیچوقت ندیدهام و نشنیدهام. مگر میشود؟ شب برایت پیامک بفرستد که ده دقیقهی بعد میآیم دنبالات؛ اما شب بگذرد و نیاید. صبح از خواب بیدار بشوی و بگویند که غیباش زده، و تو در انتظار آمدناش بسوزی. دیگر هیچچیز دست من نیست. از اولاش هم دست من نبود. تلاشی برای استحالهی درون نبود. همهچیز خودبهخود جلو رفت و کمانْ بیشتر قوس برداشت. همانطور که خورشید اگر نتابد کار دیگری از او ساخته نیست، بعضی آدمها هم به دنیا میآیند که یکبار در زندگیشان اتفاقی بیفتد و تا ابد در آن بسوزند.
1399/8/21 ساعت 17:37
24 * 7 We Are Online
This Site Has Been Updated Recently , Pelase Tell Us If There Is Problem
Tell:+9821: 66401585-66977166-66952853-66489097