Details
در آن سالها هرگز غذای گرم نخوردم. صورتم همیشه بوی گازوئیل میداد. هر بار لاستیکهای پنجرشدهی کامیونها را تعویض میکردم و از این ماشین به آن ماشین میرفتم و در میان رانندهها دست به دست میشدم. گاه رانندهای خسته و کوفته و فرسوده میشد و رانندگی را رها میکرد... گاه رانندهای تصادف میکرد و میمرد... گاه رانندهای حوصلهی سکوتام را نداشت و مرا به رانندهی دیگری واگذار میکرد... گاه به همراه کامیون به رانندهی دیگری فروخته میشدم.
1400/2/10 ساعت 21:7
24 * 7 We Are Online
This Site Has Been Updated Recently , Pelase Tell Us If There Is Problem
Tell:+9821: 66401585-66977166-66952853-66489097