افزودن به سبد خرید

---

مروری بر رمان «حفره‌ای تا آمریکا» نوشته‌ی آن تایلر

آمریکا با طعم ایرانی

آن تایلر، نویسنده‌ی سرشناس آمریکایی، یکی از آن آدم‌هایی است که زندگی شخصی‌اش درست به‌اندازه‌ی رمان‌هایی که نوشته، جذاب و محل توجه بوده است. دلیلش خیلی ساده است: او همسر تقی مدرسی، نویسنده‌ی سرشناس ایرانی است که سال‌ها پیش برای کار و زندگی به آمریکا رفت، روانپزشک خبره‌ای در شهر بالتیمور شد و با کسی ازدواج کرد که خودش دستی در نوشتن داشت. ماجرای زندگی این زوج نویسنده‌ی ایرانی-آمریکایی از آن حیث جذاب است که رابطه‌ی دولت‌های ایران و آمریکا طی چهار دهه‌ی اخیر اصلاً جالب نبوده است. در این میان، موضوع وقتی صورت جذاب‌تری به خود می‌گیرد که خانم تایلر در رمان «حفره‌ای تا آمریکا» به ماجراهای دو خانواده می‌پردازد که یکی‌شان ایرانی است و آن یکی‌شان آمریکا. داستان «حفره‌ای تا آمریکا» که به‌ترجمه‌ی کیهان بهمنی و از سوی انتشارات افراز منتشر شده، از این قرار است که خانواده‌های دانلدسن و خانواده‌ی یزدان در فرودگاه بالتیمور چشم‌انتظار نوزادهایی کُره‌ای هستند که به‌تازگی به فرزندخواندگی پذیرفته‌اند. این رمان نیز همچون دیگر آثار تایلر به مسئله‌ی خانواده توجه ویژه‌ای نشان می‌دهد. تایلر خودش یک بار در سال ۱۹۷۹ در این باره این‌گونه توضیح داده بود: «علت علاقه‌ی من به موضوع خانواده کنجکاوی‌ام در این مورد است که انسان‌ها چطور با هم سر می‌کنند، چطور سازگار می‌شوند، خود را تطبیق می‌دهند، اصطکاک پیدا می‌کنند، تسلیم می‌شوند و صبح روز بعد این فرایند را مجدداً از سر می‌گیرند، و خانواده مناسب‌ترین وسیله برای بررسی این مسائل است.» در رمان «حفره‌ای تا آمریکا»، چنان‌که بهمنی به‌درستی اشاره کرده، «تایلر با خلق مجموعه‌ای از چهره‌های منحصربه‌فرد در هر دو خانواده به بررسی سردرگمی‌ها و تنش‌های اجتناب‌ناپذیر فرهنگی چندسال آینده می‌پردازد و این در حالی است که هر دو خانواده سالروز رسیدن دخترانشان را جشن می‌گیرند». با هم فرازی از این رمان را می‌خوانیم:

 

 

نوبت سامی و زیبا بود که میزبان جشن ورود باشند. معلوم شد زیبا برنامه‌های سنگینی را در نظر دارد. زیبا یک روز بعد از این‌که از سر کار برگشت، به مریم گفت: «می‌خواهم یک بره‌ی کامل کباب کنم. به‌نظرت باشکوه نیست؟ آن دوست‌های یونانی ما را که می‌شناسی، نیک و سوفیا؟ آن‌ها برای عید پاک این کار را کرده بودند. نیک تو حیاط‌پشتی خانه‌شان یک چاله کنده بود. بعد مکانیکشان داخل چاله سیخ‌ها را کار گذاشته بود. آن‌ها گفتند حاضر هستند آن سیخ‌ها را به ما قرض بدهند. نظرت چیه؟»

مریم گفت: «دردسرش خیلی زیاده.»

«برای من مهم نیست.»

 

 

خرید از اپلیکیشن افراز با ۲۰درصد تخفیف

http://ebook.afrazbook.com

---

مشاهده همه کتابهای مرتبط

---