جزئیات
... سحر که هر چند لحظه یک بار حلیم را هم میزد، چهار نوبت هم زدن حلیم را به تعویق انداخت و خیره به حبابهایی که روی سطح حلیم میترکید نگاه کرد و فکر کرد که یک ساعت پیش دقیقاً به چهچیزی فکر میکرده است. پسر بلند شد و چند قدم در حیاط راه رفت و برگشت و برای بار دوم دوباره چند قدم بهسمت در حیاط رفت و سرش را بالا گرفت تا طبقهی بالا را ببیند، ولی فایدهای نداشت. همانجا ایستاد. به دیوار تکیه داد و به سروصدای بیرون گوش داد. آهنگ ضربههای طبل فقط شنیده میشد و صدای نوحهخوان بهطور کامل محو بود، بااینحال، باعث میشد حوصلهاش سر نرود. حتماً به این فکر میکرد که جوان بی تهریش کی میآید و کی وقت دیدن سی.دیها خواهد شد...
سایت به تازگی بروزرسانی شده است و ممکن است دچار مشکلاتی شود ، در صورت مشاهده اطلاع دهید ، با تشکر
شماره های تماس 021- :66401585 - 66977166 - 66952853-66489097