مصاحبه‌ی آسیه نظام‌شهیدی با آرمان ملی؛نوشتن رمان، پُرمخاطره اما شکوهمند است

او در «عادت‌های صبحگاهی» به‌سمت فضاهای رئاليستی رفت و موفق شد عنوان بهترين مجموعه‌داستان سال جايزه اهفت‌اقليم را در سال ۱۳۹۴ به دست بياورد.
مصاحبه‌ی آسیه نظام‌شهیدی با آرمان ملی؛نوشتن رمان، پُرمخاطره اما شکوهمند است
تنهایی آدم‌ها . «عادت‌هاي صبحگاهي» دومين کتاب آسيه‌ نظام‌شهيدي شامل نُه داستان است که برگزيده‌ جايزه‌ هفت‌اقليم در بخش مجموعه‌داستان نيز شده است. داستان اول، «آداب‌ سوگواري» با مراسم عزا آغاز مي‌شود ولي در ادامه، شخصيت اصلي يعني (نورمهر-نوري) با يادآوري مراسم عروسي خودش داستان را بسط مي‌دهد. منطق اين سفر به گذشته و به‌طور اختصاصي يادآوري مراسم عروسي آن‌هم در عزا با توجه به شخصيت‌پردازي را مي‌توان قابل‌قبول دانست، چراکه «نوري» زني توصيف شده که در عزا، به‌سختي خنده‌ ناخواسته‌اش را کنترل مي‌کند و در جشن عروسي، گريه مي‌کند! اين ماهيت ضدونقيض از شخصيت، نشان از تفاوت ديدگاه او به جهان پيرامونش دارد. تفاوتي که باعث شده نتواند ارتباط پايدار و صميمي با اطرافيان برقرار کند و نتيجه‌ آن تنهايي را براي او به‌ارمغان آورده. در بخش‌هاي خاطرات گذشته‌، با اشاره به عبور آمبولانس و کاميون‌‌هاي ارتش و سربازهايي که هنوز پسر‌بچه هستند، به‌طور غيرمستقيم برهه‌ زماني داستان مشخص شده که سال‌هاي جنگ است. ولي اين اشاره‌ تاريخي در همين سطح باقي مي‌ماند و به داستان پس‌زمينه نمي‌دهد. شايد کشف بزرگ اين داستان را بتوان کشف بيماري شخصيت اصلي و احتمال سرنوشت مشترک او و مادرش در ابتلا به اين بيماري دانست. اين داستان تا حدي اطناب نيز دارد؛ چراکه بيان گذشته‌ آباواجدادي شخصيت‌ها در حجم کمتر و با چند اشاره هم قابل‌ بيان بود و توضيح بسياري جزئيات، ضروري نبود؛ چراکه نقش کليدي و مهمي در پيرنگ اصلي ماجرا نداشتند. داستان «جمعه‌‌ خوش» نيز به‌نوعي ديگر دچار اطناب شده. اگر داستان کوتاه را «يک برش از زندگي يک شخصيت با محوريت يک عدم‌ تعادل اصلي» درنظر بگيريم، بخش اول يعني «يک برش از زندگي» کاملا رعايت شده. ولي در پاسخ به اين پرسش که داستان، داستان کيست، مخاطب دچار سردرگمي مي‌شود. بنابراين پتانسيل توجه به موضوع اصلي درميان موضوعات مختلف ديگري که نويسنده به آنها پرداخته، تا حدي از بين مي‌رود. گرچه که هريک از اين شخصيت‌ها و موضوعات به‌تنهايي، خوب ساخته و پرداخته شده و هرکدام ظرفيت قصه‌‌اي مستقل‌شدن را دارد. داستان «عادت‌هاي صبحگاهي» با يک عدم‌ تعادل آغاز مي‌شود. عادت هميشگي شخصيت اصلي (آذردخت) با اتفاق ساده‌اي مثل تمام‌شدن قرص‌هاي خوابش تغيير مي‌کند و زودتر بيدارشدن به او چشم‌اندازي جديد از محيط پيرامونش مي‌دهد. آشنايي با مردي در همسايگي، زندگي تکراري و روزمره‌ آذردخت را تغيير مي‌دهد. کم‌کم مرد براي او، به موجودي اثيري و برتر تبديل مي‌شود که مفهوم گمشده‌ ايمان، آن‌هم به شکلي ساده و نه بغرنج را وارد زندگي‌اش مي‌کند. اشاره به فيلم «روشنايي‌هاي شهر» از سمت نويسنده و هم‌ذات‌پنداري آذردخت با شخصيت اصلي فيلم (دختر کور) در مواجهه با مرد اثيري همسايه نيز به نوعي بيان پناه‌جستن و اميد به کمک مرد همسايه براي بيناشدن (در مفهوم دانستن و خوش‌بيني) است. گرچه پايان داستان دو ضربه‌ غافلگيري براي خواننده به‌همراه دارد: يکي در مواجهه با حقيقت و ديگري در مواجهه با تصميم آخر آذردخت که از نقاط قوت داستان به‌شمار مي‌روند. داستان «معاشرت با دزدان» را مي‌توان يکي از بهترين‌هاي اين مجموعه داستان دانست. ديد نمايشي و ديالوگ محوربودن داستان از طرفي و تمرکز نويسنده تنها روي يک اتفاق از زندگي يک شخصيت (بدري) از طرف ديگر نه‌تنها در حجم متن داستان تاثير داشته بلکه حواس مخاطب را نيز روي آنچه روايت مي‌کند، متمرکز کرده است. علاوه بر اين نويسنده در اين داستان به‌خوبي از تکنيک فوتوفيکشن بهره برده و در قالب چند عکس، اطلاعات مهمي از زندگي گذشته شخصيت به خواننده منتقل مي‌کند. آن‌هم در خلاصه‌ترين حالت ممکن. غيرقابل‌ اعتمادبودن شخصيت و حرف‌هاي ضدونقيض او نيز براي خواننده درگيري ذهني ايجاد مي‌کند و اين کشف‌وشهود را به‌دنبال دارد تا از کنار‌هم گذاشتن اين ضدونقيض‌ها و اظهارنظرهاي مختلف ديگر شخصيت‌ها به يک واقعيت جديد برسد. در کل داستان‌هاي اين مجموعه را عمدتا بايد داستان تنهايي آدم‌هايي دانست که جواني را پشت سر گذاشته‌اند و در فضاي جديد شهري، هويت خود را گم کرده‌اند. آدم‌هايي که توانايي ارتباط‌گرفتن با دنياي جديد را ندارند و خود را غريبه‌اي در ميان ديگران مي‌بينند. پس ناچار پناه مي‌برند به گذشته و مرور خاطرات تا شايد خود گمشده‌ خويش را از اين طريق پيدا کنند. ندانستن اسامي جديد خيابان‌ها و يادآوري مکرر زندگي در خانه‌هاي قديمي و ارتباطات و مناسبات با آدم‌هاي آن زمان نيز گواه همين است. نیلوفر اجری منتقد و داستان‌نویس
 
سمیرا سهرابی روزنامه‌نگار و داستان‌نویس
 
گروه ادبیات و کتاب: آسیه نظام‌شهیدی (۱۳۴۰-مشهد) دیر گام به وادی داستان‌نویسی گذاشت، اما در این حوزه موفق بود. او کارش را با مجموعه‌داستان «تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من» که از سوی نشر هیلا (ققنوس) در سال ۱۳۹۲ منتشر شد شروع کرد. او در این کتاب دست به تجربه‌های متفاوتی زد، اما در کتاب بعدی‌اش یعنی «عادت‌های صبحگاهی» به‌سمت فضاهای رئالیستی رفت و موفق شد عنوان بهترین مجموعه‌داستان سال جایزه اهفت‌اقلیم را در سال 1394 به دست بیاورد. پس از دو تجربه مجموعه‌داستان، نظام‌شهیدی در سال جاری با یک رمان حجیم بازگشت: «دوران چرخ». آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با آسیه نظام‌شهیدی به‌مناسبت انتشار «دوران چرخ» با نقبی به آثار پیشین اوست.
 
در «تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من» دست به تجربه‌های متفاوتی زدید اما در کتاب بعدیتان یعنی «عادت‌های صبحگاهی»، انگار دست از این تجربه‌گرایی برداشتید و به سمت فضاهای رئالیستی رفتید. این تجربه‌گرایی مرحله گذار به سمت رئال بوده یا اینکه می‌توان «عادت‌های صبحگاهی» را هم صرفا یک تجربه دانست؟
 
برداشت نخست شما درست است. مسیر داستان‌ها در این دو مجموعه حرکت از تجربه‌گرایی به سمت نوعی رئال است.
 
شما دیر دست به چاپ کتاب زدید. بااین‌حال برای کتاب «عادت‌های صبحگاهی» عنوان بهترین مجموعه‌داستان سال جایزه هفت‌اقلیم را به دست آوردید. فکر می‌کنید اگر زودتر از اینها کتاب اولتان را چاپ می‌کردید باز هم همین مسیر طی می‌شد؟
 
نمی‌دانم. سال‌هاست زمان زیست خودم را دارم و به زمان بیرون و دیر و زود آن کاری ندارم.
 
پس از تجربه دو مجموعه‌داستان به سراغ رمان بلند کشیده شدید. ایده «دوران چرخ» از کجا آمد؟ در کل مواجهه‌تان با ایده‌های داستانی‌تان چطور است؟ نمود بیرونی دارند و از واقعیت وام گرفته شده‌اند یا حاصل یک دغدغه‌ ذهنی هستند؟
 
ایده‌های داستانی حاصل دغدغه‌های ذهنی و تجربه‌های زیستی و تعارض میان این دو است. ایده‌ «دوران چرخ» درواقع بسط یکی از داستان‌های کوتاهم بود. طبعا نیمی از آن از واقعیت بیرونی وام گرفته شده و نیم دیگر حاصل درگیری ذهن است با همان واقعیت بیرونی. منظم‌کردن این پریشانی و کشاکش ذهنی، تنها با گسترش آن در فضا و قالب روایی رمان بلند ممکن شد.
 
با توجه به «دوران چرخ» فکر می‌کنید تکنیک خودتان را به‌عنوان یک نویسنده پیدا کرده‌اید یا تکنیک هر داستان را با توجه به محتوا انتخاب می‌کنید؟ و در ادامه کدام یکی از اینها برایتان اولویت دارد؛ محتوا یا فرم؟
 
بی‌تردید در هر اثر درونمایه و مظروف، مقتضیاتِ روایی و ظرف خود را پیدا می‌کند. و اما اینکه تکنیک خود را پیدا کرده‌ام یا نه، گمان نمی‌کنم هیچ‌کس بتواند جواب قطعی به این پرسش بدهد. هر اثر، تجربه تازه‌ای است که قالب و تکنیک خود را بر نویسنده تحمیل می‌کند. اما همین اندازه می‌توانم بگویم بدون اندیشه (ترجیح می‌دهم به جای محتوا، بگویم اندیشه)، فرم‌گرایی محض، معنا ندارد. همچنان‌که بدون خلاقیت فرمی، هیچ‌اندیشه‌ای تازه نیست. اما نکته این است که زمان، عنصر مهم و موثری در ترکیب فرم و محتواست. به عبارتی، در دوران ما که هردم شتاب بیشتری می‌گیرد و مظاهرش انسان را با مفاهیم اجتماعی و زیستيِ نوتر و پیچیده‌تری مواجه می‌کند، ترجیح یا تفکیک فرم و محتوا برای نویسنده، سخت‌تر می‌شود. طبعا هرقدر فهم جهان بیرون برای انسان مبهم‌تر می‌شود، بازنمایی آن، فرم‌های پیچیده‌تری می‌طلبد.
 
اغلب نویسندگان بر این باورند که با حداقل کلمات می‌توان یک داستان کوتاه منسجم یا حتی یک رمان کامل و قابل باور نوشت، «دوران چرخ» رمانی است حجیم و چنین رمان‌هایی کوشش دارند هر آنچه را که پیرامون موضوع یا شخصیت‌ها موج می‌زند قابل باور سازند. آیا شما به این موضوع فکر نکرده بودید که ممکن است روایت جذابیت خود را از دست بدهد و مخاطب را از خود دور سازد؟
 
همان‌طورکه عرض کردم، احساس، اندیشه و جهان‌بینی هر نویسنده در زمان خلق یک اثر، شکل روایی خاص خودش را پیدا می‌کند. در مورد شیوه نوشتن، شک دارم به زعم شما (اغلب) نویسندگان بر یک باور باشند. هر نویسنده سلوک خود را دارد. از نظر من آنچه شما جذابیت می‌نامید، نوعی زیباشناسی است که گویا فقط باید مخاطب را تحت‌تاثیر قرار بدهد. هدف من صرفا برانگیختن حس خوش‌آیند در خواننده نبوده و نیست؛ هدفم خلق و بازنمایی یک جهان ذهنی در بستر یک دوره اجتماعی بوده است با تمام جزئیات. این جهان ذهنی را با ملاک‌های زیباشناسی خود ساخته‌ام.
 
داستان با یک صحنه نمادین شروع می‌شود؛ توفانی ناگهانی و گیرافتادن پرنده‌ای در مجتمع مسکونی. ما شاهد این دست نمادها در بخش‌های دیگر داستان هم هستیم. حتی طرح جلد هم با آن پروانه کاملا نمادین است. کارکرد نماد برای شما چیست؟
 
در مورد کلمه «نماد و نمادین» گویا باهم اختلاف نظر داریم. آنچه شما به آن نماد می‌گویید من استعاره می‌نامم. تا آنجا که می‌دانیم نماد یا همان سَمُبل یک نشانه عام و کلی است که در طول زمان و با کابرد مکرر، برای یک ملت یا یک فرهنگ خاص، تولید معنا می‌کند. اما استعاره‌ها نشانه‌گذاری یا یک زبان رمزی شخصی‌اند و نوعی نقش‌مایه محسوب می‌شوند که به‌فهم درونمایه‌ اثر کمک می‌کنند. درحقیقت نویسنده با به عاریه‌گرفتن چند تصویر واقعی، خصلتی تشبیهی به آنها می‌دهد تا معنا یا حسی خاص را برساند. با این توضیحات باید بگویم که از نمادپردازی گریزان و در آن ناتوانم اما استفاده از استعاره و ایهام را که درحقیقت میراث فنی شعر و فرهنگ ما هستند، در داستان لازم می‌دانم.
 
در نیمه‌ اول کتاب به‌کرات شاهد جملات قصار هستیم که رفته‌رفته چنین رویکردی از بین می‌رود؛ آیا این برمی‌گردد به علاقه شخصی خود شما یا اینکه فکر می‌کردید با ذکر و اشاره به این جملات فضای روایت قوام می‌یابد؟
 
هردو . به اضافه اینکه این جملات قصار هم جنبه استعاره‌های شخصی دارد.
 
به‌نظر می‌آید‌ «دوران چرخ» در کنار شخصیت‌پردازی دقیقش نگاه ویژه‌ای هم به فضای شهری داشته است. صرفا به نام‌بردن از فضاها و مکان‌ها بسنده نکرده‌اید و حتی به بهانه عبور یک شخصیت از خیابان هم دست‌ به فضاسازی زده‌اید. درست شبیه به یک فیلم‌ سینمایی. هدف صرفا باورپذیری بوده؟ یا قرار است این پس‌زمینه و آدم‌هایی که در این فضاها می‌‌بینیم بازتاب اجتماع باشد؟
 
بله، فضای شهری کارکرد پررنگی در این رمان دارد. علت این است که به گمانم ما ایرانی‌ها مثل مردم تمام کشورهای توسعه‌نیافته، علاوه بر انواع بحران‌ها، دچار بحران مَدَنیت هم هستیم. نه به این معنا که بازگشت به غارها راه و چاره باشد؛ برعکس، باید شهر را از نو برای خود تعریف کنیم و هویت فردی خود را در آن بازیابیم. هر یک از ما تجربه‌ای کاملا شخصی از فضاهای شهری به‌عنوان عنصری از عناصر مدرنیسم داریم و هریک به شیوه خود با این فضاها خو گرفته‌ایم و سازگار شده‌ایم یا نشده‌ایم. ثبت این تجربه‌ها به‌خصوص در قالب داستان، نوعی جست‌وجوی هویتی‌تاریخی است و هریک ارزش خود را دارد. هر جست‌وجوگری نگاه خاص خود را بر آن می‌اندازد و می‌خواهد عوامل تضاد یا سازگاری خود را با خیابان، شهر، اجتماع شهری و سازوکارهای این مدنیت که به شکل یک کانون قدرت او را احاطه کرده، پیدا کند. از دیدگاه من، بازتعریف و بازیابی «وضعیت» و «نقش» فرد در این فضاها، ضرورت حفظ جایگاه انسانی را یادآوری می‌کند. و اما در مورد باورپذیری داستان. حقیقت اینکه گمان نمی‌کنم دیگر هیچ‌خواننده‌ای فریب نویسنده را بخورد و نیازی به ترفندهای باورپذیری باشد. هر خواننده‌ای می‌داند نویسنده تنها در اتاقی نشسته و با کلمات خیال می‌بافد و داستانسرایی می‌کند. همچنان که پشت هر تصویر سینمایی، عوامل کارگردانی ایستاده‌اند و بازیگران را هدایت می‌کنند. مخاطب اینها را می‌داند اما خودش را به ندانستن می‌زند تا لذت ببرد یا سرگرم شود. هدف من صرفا باورپذیرکردن داستان برای سرگرمی نبوده. هدف به قول شما ساختن فضا و آدم‌هایی در یک پس‌زمینه اجتماعی است که باید درونمایه متن را آشکار کنند. درحقیقت خلق یک مفهوم یا به سامان‌آوردن یک پریشانی ذهنی که شاید همان مفهوم انسان در اجتماع/تاریخ باشد. مفهومی که مثل هیولایی در ذهن نشسته و تنها می‌خواهد به شکلی ساخته شود و از ذهن بیرون بیاید.
 
داستان در یک مجتمع مسکونی شروع می‌شود با ساکنانی از طیف‌های مختلف و این مجتمع تبدیل می‌شود به بخش بزرگی از داستان. شکل‌گیری روابط اجتماعی این آدم‌ها متاثر از فضاست و بر فضا تاثیر می‌گذارد. مجتمع جزیی از یک کل بزرگ‌تر است به‌نام شهر. با تغییر فضای شهری تحت‌تاثیر جنگ این مجتمع معناپذیر می‌شود، چراکه در این شرایط شبیه جزیره‌ای مدرن با ساکنانی از اقشار مختلف است که در دل این شهر آشفته قرار دارد. آیا حرکت ساکنین مجتمع و ساختار روابط به سمت از هم‌پاشیدگی بازتابی از تاثیر زمان بر مکان ا‌ست یا برعکس ؟
 
بله. بدون تردید وضعیت آدم‌های ساکن مجتمع در «دوران چرخ» بازتاب دوره و زمانه آنهاست. این مجتمع مسکونی، یک اجتماعِ استعاری است که آثار انقلاب و بعد هم جنگ، بر مناسبات و حتی سرنوشت ساکنان آن تاثیر می‌گذارد.
 
تعدد شخصیت‌های «دوران چرخ» تبدیل به عاملی دست‌وپاگیر نشد؟ خلق حدودا ۷۰ شخصیت، از نظر روحی و روانی و حتی کُنش‌های فردی، مستلزم یک مهندسی دقیق است، فکر می‌کنید در این راستا موفق بوده‌اید؟
 
در این مورد که موفق بوده‌ام یا خیر، نمی‌دانم. تلاش خود را کرده‌ام. اما اینکه شخصیت‌ها دست‌و‌پاگیر بوده‌اند؟ شاید بشود گفت هدایتشان سخت بود. اما دست‌وپاگیر، نه. بی‌‌‌یک تن از ‌آنها، داستان پیش نمی‌رفت. بعلاوه از زمانی که به‌جز یک شخصیت، تمام آنها را به حال خود گذاشتم و کنترل‌شان نکردم، خودشان با درایت و گاه با بازیگوشی، روایت را تا انتها پیش ‌بردند.
 
«دوران چرخ» درعین‌حال که داستان یک فرد و خانواده ا‌ست، داستانی اجتماعی هم هست، تاثیرات یک دوره خاص تاریخی بر اجتماع و افراد و سرنوشتی که برایشان رقم می‌خورد. می‌خواهم از شما بپرسم همسویی یک روایت تاریخی و روایت داستانی بدون اینکه تاریخ برگُرده داستان سوار شود، شما را به نتیجه دلخواه رسانده؟
 
بله، رسانده و ممنون از پرسش هوشمندانه شما. طبعا این رمان، یک رمان تاریخی یا سیاسی نیست و مضامین متعدد اجتماعی و عاطفی دارد. اما رخدادها در یک دوره تاریخی می‌گذرد. طبعا هر اتفاق داستانی، باید زمان و مکان و خرده‌رخدادهای معینی داشته باشد تا اسباب دراماتیک آن مهیا شود. دراماتیزه‌کردن یک رمان مهم‌ترین نقطه قوت هر اثر است و البته بار سنگین عنصر درام، بر دوش شخصیت اصلی و شخصیت‌های فرعی است و این شخصیت‌ها، در یک رمان غیرتاریخی، قطعا قهرمانان تاریخی نیستند. آدم‌هایی عادی‌اند از طیف‌های گوناگون. بنابراین «دوران چرخ» انسان‌محور است. یک یا چند شخصیت و خانواده نمونه‌هایی فرضی هستند از نسلی که ناخواسته در معرض رخدادهایی قرار گرفت‌، آرزوهاشان بر باد رفت و شکست خورد؛ شکست در مناسبات عاطفی، آرمان‌های اجتماعی، انگیزه‌های پیشروجویانه و در فهم مدرنیته. مجموعا آنچه در یک دوران‌ خاص بر آنان احاطه داشته است. مجموعه‌ای از عوامل که قدرتمندتر از اراده آنان عمل می‌کرده است. شاید بیتی از حافظ که سرلوحه کتاب آمده و برگرفته از یکی از پاردوکسیکال‌ترین غزلیات اوست، جان کلام باشد: «مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد/ ولی چه سود که سررشته در رضایت تو بست» رمان طرح این پرسش است که آیا جامعه، تاریخ، سیاست و حتی وراثت، در سرنوشت فردی و اجتماعی ما دخیل است یا اراده ما؟ آیا ما باید همچنان بر شکست‌هایمان حسرت بخوریم یا در جست‌وجوی یافتن علل آن باشیم؟
 
به‌عنوان نویسنده‌ای شهری‌نویس به‌‌نظرتان حاصل کار نویسندگانی که خودشان را محدود به فضاهای بسته می‌کنند می‌تواند نشان از سبک زندگی اینچنینی خودشان باشد؟
 
منظورتان را از فضاهای بسته و سبک زندگی نمی‌فهمم. به عبارت دیگر با نامگذاری‌ها و تفکیک‌ها مخالفم. به باور من آنچه اهمیت دارد افق تفکر و تخیل است که هیچ‌مرزی نمی‌شناسد. بیشتر نویسندگان از محیط زندگی‌شان مُلهم‌اند، اما دسته‌ای نیز هستند که تجربیات زیستی مختلفی را تجربه می‌کنند. در دورانی که ملل گوناگون دهکده جهانی با سیل مهاجرت‌ها، مدام در معرض دگرگونی فرهنگی است به سختی می‌توان به این دسته‌بندی‌ها تکیه کرد. علاوه بر اینها، تکثر فرهنگ شهری یا بومی هم این مرزبندی‌ها را ناممکن می‌کند. بعضی رئالیست‌ها، نوشتن از فضاهای تجربه‌نشده را تقبیح می‌کنند، اما تحولات زیستی را نباید فراموش کرد و مهم‌تر از همه تخیل را و مخصوصا جهان‌بینی پنهان در متن را نباید دست‌کم گرفت. جمالزاده داستانی دارد به نام «صحرای محشر». مضمون آن روز رستاخیز و برخاستن مردگان از گور است. او فضا و آدم‌هایی زنده می‌سازد و لحنی آیرونیک دارد. یا رمان «ملکوت» بهرام صادقی را در نظر بگیرید. هیچ‌کدام از این نویسندگان تجربه مرگ داشته‌اند؟ آیا نویسندگانی مثل هدایت را می‌توان مصداق نویسنده شهری‌ دانست یا ساعدی را نویسنده‌ای در رفت‌وآمد شهر و روستا؟! در غرب هم که مثال فراوان است. فرضا ژرژ ساند که یکی از مدرن‌ترین و پاریس‌نشین‌ترین نویسندگان زن در اوج انقلاب‌کبیر فرانسه است، در دوره لویی فیلیپ به دهکده‌ای می‌رود و فضاهایی روستایی خلق می‌کند. او را در چه طیفی می‌توان قرار داد؟ یا نویسنده‌ای به نام اگزویه دومستر که در قرن هجده کتابی نوشت به نام «سفر به دور اتاقم» و ناقدان آن را ادیسه‌ای کمیک می‌دانند باید اتاق‌نویس دانست؟! یا نویسنده‌ای مثل ساموئل بکت را اسیر فضای بسته دانست و آثارش را متاثر از سبک زندگی او؟! این پرسش‌ها به گمانم پاسخ‌ قطعی ندارند و باز باید گفت همه‌چیز بستگی دارد به شرایط و تحولات زیستی و شیوه تفکر و از همه مهم‌تر تخیل.
 
حالا که هم تجربه نگارش داستان کوتاه را دارید و هم رمان، به‌نظرتان کدام‌یک از این دو برایتان چالش‌‌برانگیزتر است؟ و روند نگارش و شکل‌گیری کدام‌یک برایتان لذت‌بخش‌تر است؟
 
داستان‌نویسی به غزل‌سرودن می‌ماند. به حس نویسنده نزدیک است و تاثیرش بر خواننده قاعدتا باید آنی باشد. فن و ظرافت یا همان تکنیک قوی‌تر می‌طلبد. بسیار شهودی است و مثل شعر ایده‌اش ناگهان خلق می‌شود و همان دم باید نوشته شود وگرنه از دست می‌رود. البته به پیرایش‌های چندباره نیاز دارد. اما رمان، واقعا جهان دیگری است. پیرنگ و ساختن روابط علت و معلولی در آن نقش اصلی دارد و همانطور که اشاره کردید مثل معماری یک ساختمان، مهندسی دقیق می‌خواهد. جهان دیگری است به موازات جهانی که نویسنده و خواننده در آن زندگی می‌کنند. بنابراین قواعد کامل یک اجتماع بر آن حاکم است و باید آنقدر سرشار از زندگی باشد تا تاثیرها و تفسیرهای متعددی برانگیزد. به گمانم نوشتن رمان پرمخاطره اما شکوهمند است و نوشتن داستان کوتاه لذت‌بخش. با این توضیح که اگر حس و حساسیتی باریک و شهودی لطیف و خیالی نازک یا اندیشه‌ای طُرفه در کار نباشد، نوشتن اساسا کاری بیهوده است.