جزئیات
... چیزی در من شکسته بود. نمیدانستم چهچیزی، ولی هرچه که بود، هرگز در من جوش نخورد و درست نشد. تصویر آن مرد خپله توی سرم مثل شبح یک خرس سیاه، هی باد میکرد و بزرگتر میشد، تا آنجا که همهچیز را از فشار هیکلش لهولورده میکرد، همهچیز را، من و آن سه تا آقای مهربان و حتی خود پدرم را که تا آن روز بهنظرم قویترین مرد جهان بود...
سایت به تازگی بروزرسانی شده است و ممکن است دچار مشکلاتی شود ، در صورت مشاهده اطلاع دهید ، با تشکر
شماره های تماس 021- :66401585 - 66977166 - 66952853-66489097