جزئیات
سروش مظفرمقدم:
ادبیات روشنایی است و رهایی. داستان پیوسته خویش را از چیزی میانبارد که زندگی است. هم وهم است و هم واقعیت...اینگونه است که داستان بخشی از زندگی میشود و زندگی همواره قسمتی از داستان باقی میماند. نویسنده در این بین کاشف جهان خودش است. شبیه ملّاحی سرگردان از این کرانه به کرانهی دیگر سفر میکند و شاید در پی یافتن چیزی نباشد جز کلمهها، صداها و دنیاهایی که از یکدیگر عبور میکنند تا پلی باشند به وهم «واقعیت» یا هر دوشان... کتابی را از قفسهی کتابها برمیدارم خاکش را میگیرم و بازش میکنم: پارک خلوت بود برگریزان باشکوهی بهراه افتاده بود. دست در دست هم قدم میزدیم و من میگشتم بهدنبال یکی از آن نیمکتهای چوبی. جای دنجی یافتیم. زیر بید مجنون کنار دریاچه. سرش را گذاشت روی شانهام و ساکت ماند...کلاغها غاز کشیدند و چسبیدند به ابرها... دیگر وقتش رسیده بود... دستش را گرفتم و با هم از آن جماعت دور شدیم... لبخند دلربایی زد و دستم را فشار داد.گفتم: حالا دیگه میتونیم بریم سروقت اون نیمکت چوبی خالی و با آرامش بشینیم کنار هم! فهمیدی عزیزم؟!
سایت به تازگی بروزرسانی شده است و ممکن است دچار مشکلاتی شود ، در صورت مشاهده اطلاع دهید ، با تشکر
شماره های تماس 021- :66401585 - 66977166 - 66952853-66489097