می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم

Alternate Text
نام کتاب: می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم
نوبت چاپ: 2
نام نویسنده: شهریار عباسی
نام مترجم:
شابک: 2-73-7640-964-978
تیراژ: 1100
تعداد صفحات: 160
دسته: داستان امروز ایران
نام انتشارات: افراز
قیمت: 57000
توضیحات

مروری بر رمان «می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم» نوشته‌ی شهریار عباسی

زندگی عادی در شرایط جنگی

 

جنگ ایران و عراق طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم به حساب می‌آید. این جنگ همه‌ی ارکان زندگی مردم را تحت‌الشعاع قرار داد. در این میان، شهروندانی که در مناطق جنگی یا شهرهای نزدیک به آن سکونت داشتند، طبعاً بیش از هر کس دیگری با واقعیتی به نام جنگ روبه‌رو می‌شدند و آن را از نزدیک لمس می‌کردند. شهریار عباسی در رمان «می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم» به یکی از همین شهرها رفته و ماجراهای دو نوجوانی را روایت کرده که داوطلب حضور در جبهه‌های نبرد می‌شوند. عباسی در نوشته‌ی خود در پشت جلد این کتاب آورده است: «جنگ ایران و عراق، طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم بود و همین عاملی برای حضور مستقیم و غیرمستقیم افراد گوناگون در آن شد. بسیاری از کسانی که در آغازِ جنگ به دبستان می‌رفتند، در اواخر جنگ به سن سربازی رسیدند و حضور در جبهه‌های جنگ را تجربه کردند. بسیاری نیز با کشیده شدن جنگ به شهرها و موشک‌باران شهرها، شعله‌های آتش جنگ را با چشم‌های نگران و بهت‌زده از نزدیک دیدند.» او می‌نویسد:  «شاید کسانی که زندگی را در فضای جنگ تجربه نکرده‌اند، گمان کنند زندگی عادی در جنگ تعطیل می‌شود. در حالی که، گرچه زندگیِ عادی در زمانِ جنگ تحت تاثیر قرار می‌گیرد، ولی میل به زندگی آن قدر قوی است که حتی جنگ نیز آن را به تعطیلی نمی کشاند.» رمانِ «می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم»، زندگی در جنگ را در یک شهرِ نزدیک به منطقه‌ی جنگی توصیف می‌کند و از یک سو روند عادی زندگی و از سوی دیگر تاثیر جنگ بر انسان را کشف و عریان می‌کند. نکته‌ای که باید درباره‌ی این رمان به آن اشاره کرد، نثر ساده و روان آن است که باعث می‌شود خواننده‌ی رمان خیلی راحت با آن کنار بیاید. «می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم» از سوی انتشارات افراز روانه‌ی بازار کتاب شده و تاکنون دو بار به چاپ رسیده است. با هم فرازی از این رمان را می‌خوانیم:

 

 

شب تويِ مهماني حرفِ جنگ و بمبارن نقل مجلس بود. بعدش هم حرفِ گراني و كمبود لوازم توي بازار. وقتي شام مي‌خورديم برق رفت. شوهرخاله‌ام توي اداره‌ي برق كار مي‌كرد. تلفن كرد به اداره‌ي برق و بعد رو به پدرم گفت: تا دو ساعتِ ديگر برق نمي‌آد.

پدرم چراغِ توريِ را كه به كپسولِ گازِ پيك‌‌نيك وصل مي‌شد، روشن كرد و هر طور بود شام خورديم.

شوهرخاله‌ام موقع شام خوردن راجع به قطع برق كلي سخنراني كرد.

پدرم پرسيد: عباس‌آقا اوضاعِ ذخيره‌ي برق چطوره؟

او هم سرفه‌اي كرد و گفت: افتضاح آقا، افتضاح! فكر مي‌كنم سالِ ديگه روزي سه ساعت هم برق نداشته باشيم.

و بعد كلي راجع به تأثيرِ جنگ روي صنعت برق و اين‌جور چيزها سخنراني كرد تا اين‌كه خاله‌ام از كوره در رفت و گفت: عباس‌آقا ديگه بسه شامتو بخور.

شوهر خاله‌ام با همه‌ي اِهن و تُلُپش رويِ حرفِ زنش حرف نمي‌زد. فوري گفت: چشم خانم. ديگه ساكت مي‌شم.

من چيزِ زيادي از حرف‌هاي عباس‌آقا نفهميدم، چون همه‌ي حواسم به فردا بود. قرار بود به پادگانِ لشگر 57 حضرت ابوالفضل برويم كه خارج از شهر توي جاده‌ي انديمشك بود.

 

 

 

خرید از اپلیکیشن افراز با ۲۰درصد نخفیف

http://ebook.afrazbook.com

 

نظرات کاربران در مورد کتاب می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم

برای این کتاب هنوز نظری ثبت نشده است
نظر خود را در مورد این کتاب بنویسید