ترانهی ناتمام
... به خاک سوخته میکوفتم. گود میشد. هیچوقت استخوان پایم یا مچ دستم را در آنها نیافتم. هرچند هر جمجمه، جمجمهی خودم بود و هر استخوان دست، دست خودم! قاطرها عرق کرده بودند. در آن سوز سرد، لحظهای اگر درنگ میکردند، بخار از کول و کپل خیسشان بلند میشد و دیگر میلی به جلو رفتن نداشتند. حدود نیمی از ارتفاع را بالا آمده بودیم. برگشتم و عقب را نگاه کردم. روستای ماموستا ایاز در دامنهی تپهای، پشت به شرق و رو به ما، در خاکستری هوا، با کورسوی نوری، همچون لکهی مرکبی بر سفیدی کاغذ، بر پهنهی زمین، نقش بسته بود. لایهی رویی برف کمکم یخ میزد و تحت فشار اولیهی قدمها خرد نمیشد، اما همین که وزن بدن روی پای جلو میافتاد برف یخزده به اندازهی دو کف پا، خرت صدا میکرد و تا مچ، پا در برف فرو میرفت و این باعث خستگی مفرط میشد...
نظرات کاربران در مورد کتاب ترانهی ناتمام
نظر خود را در مورد این کتاب بنویسید
180000 تومان
200000 تومان
280000 تومان
200000 تومان
330000 تومان
520000 تومان
250000 تومان
120000 تومان
57000 تومان
200000 تومان
15000 تومان
280000 تومان
5000 تومان
180000 تومان
5000 تومان