اولشخصمفرد *
![Alternate Text](/Pic/RealBook/b16fdeae-4a6a-4b40-99c7-4b233046e689.jpg)
به نظرم چیزی که باعث میشود به خاطر پا به سن گذاشتن دخترهایی که میشناختم احساس ناراحتی کنم احساس اجبار برای اعتراف دوباره به این نکته است که، رؤیاهای جوانیام برای همیشه ناپدید شدهاند. مرگ یک رؤیا به نحوی میتواند از مرگ یک موجود زنده ناراحت کنندهتر باشد. گاهی همهی اینها واقعاً غیرمنصفانه به نظر میرسد.
یک دختری هست -در واقع یک زنی که قبلاً دختر بوده- که به خوبی در خاطرم مانده، اما اسمش را نمیدانم. و، طبیعتاً نمیدانم الآن کجاست یا چهکار میکند. چیزی که میدانم این است که او و من به یک دبیرستان میرفتیم و در یک مقطع بودیم (چون نشان روی لباسش همرنگ نشان روی لباس من بود)، و اینکه او واقعاً گروه موسیقی بیتلز را دوست داشت. به جز این، هیچ چیز دیگری نمیدانم.
اینها به سال 1964 برمیگردد. همان دورهای که بیتلز در اوج شهرت قرار داشت. اوایل پاییز بود و با شروع ترم جدید در مدرسه، همه چیز دوباره داشت به حالت روتین برمیگشت. او داشت در راهروی تاریک و دراز ساختمان قدیمی مدرسه با عجله میرفت و لبهی دامنش تکان میخورد. من تنها کسی بودم که آنجا حضور داشت. او در حین حرکت، صفحهای موسیقی را طوری محکم به سینهاش چسبانده بود انگار چیز بسیار ارزشمندی باشد. صفحهی با گروه بیتلز. همان که روی آن تصویر واضح و سیاه و سفید عکسی از گروه چهار نفرهی بیتلز در سایه روشن بود. نمیدانم چطور، اما به دلیلی کاملاً به یاد دارم که این یک صفحهی اصلی بود، نسخهی انگلستان، نه نسخهی آمریکایی یا ژاپنی.
او دختر زیبایی بود، حداقل به چشمان من واقعاً جذاب میآمد. قدش بلند نبود، اما موهای مشکی و بلند، پاهای لاغر و بوی خیلی خوبی داشت. (که البته این مورد شاید در خیالاتم باشد، نمیدانم. شاید اصلاً هیچ بویی نمیداد، اما این چیزی است که من به خاطر دارم. انگار زمانی که رد میشد، یک عطر جادویی در هوا به سمت من پخش میشد.) او مرا شیفتهی خود کرده بود -زیبای بدون نام با صفحهی با گروه بیتلز فشرده به سینهاش.
قلبم شروع به محکم تپیدن کرد، برای هوا تقلا میکردم، و انگار همهی صداها از بین رفته باشد، انگار ته استخر آبی غرق شده باشم. تنها چیزی که میشنیدم صدای زنگ ضعیفی در انتهای گوشم بود. مثل اینکه کسی با ناامیدی بخواهد پیام مهمی را به من برساند. همهی اینها ده یا پانزده ثانیه طول کشید. قبل از اینکه به خودم بیایم تمام شده بود، و پیام مهمی که در اینجا بود، مثل هستهی همهی رؤیاها ناپدید شد. مثل بیشتر چیزهای مهمی که در زندگی اتفاق میافتند.
یک راهروی کمنور در یک دبیرستان، یک دختر زیبا، لبههای لرزان دامنش، و با گروه بیتلز.
نظرات کاربران در مورد کتاب اولشخصمفرد *
نظر خود را در مورد این کتاب بنویسید
![مُردهها نمیخوابند مُردهها نمیخوابند](/Pic/RealBook/Thumb/3201d83d-cb7b-4cfd-8088-ea6f39282062.jpg)
200000 تومان
![بانوی سرخپوش بر زمینهی خاکستری * بانوی سرخپوش بر زمینهی خاکستری *](/Pic/RealBook/Thumb/b01ab60a-e211-4061-8342-da4784858561.jpg)
72000 تومان
![اولشخصمفرد * اولشخصمفرد *](/Pic/RealBook/Thumb/b16fdeae-4a6a-4b40-99c7-4b233046e689.jpg)
380000 تومان
![خلقِ داستانِ کوتاه خلقِ داستانِ کوتاه](/Pic/RealBook/Thumb/a91e9c56-4f4c-4da0-95f7-dbcd9abc0636.jpg)
420000 تومان
![جاذبه * (و چند داستان دیگر) جاذبه * (و چند داستان دیگر)](/Pic/RealBook/Thumb/5c6a2102-ce20-47dc-a427-fa47ba1b21d5.jpg)
280000 تومان
![هیچ کس جیمی نمیشه* هیچ کس جیمی نمیشه*](/pic/RealBook/Thumb/2405258162017-12-17_10-59-52.jpg)
300000 تومان
![دورگردی [و داستانهای دیگر] دورگردی [و داستانهای دیگر]](/pic/RealBook/Thumb/241754975dorgard.jpg)
480000 تومان
![چکمه چکمه](/Pic/RealBook/Thumb/858.jpg)
33000 تومان
![قاشق قاشق آب * قاشق قاشق آب *](/Pic/RealBook/Thumb/729.jpg)
84000 تومان
![اشتعال (عطش مبارزه - کتاب دوم)* اشتعال (عطش مبارزه - کتاب دوم)*](/Pic/RealBook/Thumb/522.jpg)
350000 تومان
![مثل یک کوسهماهی در موج * مثل یک کوسهماهی در موج *](/Pic/RealBook/Thumb/70220b88-3c42-4ff2-bb2c-71367fa6368a.jpg)
72000 تومان
![تئاتر ایران چند روایت تازه تئاتر ایران چند روایت تازه](/Pic/RealBook/Thumb/352.jpg)
150000 تومان
![مرگ شوخی بدی نیست مرگ شوخی بدی نیست](/Pic/RealBook/Thumb/334.jpg)
65000 تومان
![پرنسس پابرهنه * پرنسس پابرهنه *](/Pic/RealBook/Thumb/318.jpg)
90000 تومان
![خانهی روبهرویی: گزیده داستانهای کوتاه آسیا خانهی روبهرویی: گزیده داستانهای کوتاه آسیا](/Pic/RealBook/Thumb/280.jpg)
330000 تومان