گزارش مراسم خاکسپاری شهرام شاهرختاش

مراسم تشییع پیکر و خاکسپاری شهرام شاهرختاش
گزارش مراسم خاکسپاری شهرام شاهرختاش

 

به گزارش روابط عمومی انتشارات افراز، پس از هشت روز بلاتکلیفی پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت.

شاهرختاش آخرین شاعری نیست که چنین می‌میرد

پس از هشت روز بلاتکلیفی، بالاخره خاک پذیرنده، پیکر سرد شهرام (علیرضا) شاهرختاش را در خود جای داد. گوری به نام شهرام شاهرختاش در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا به نام او ثبت شد،.شهرام شاهرختاش 23 اردیبهشت ماه بر اثر نارسایی تنفسی درگذشت.

به گزارش روابط عمومی انتشارات افراز؛ در ابتدای این مراسم نگین فرهود که اجرای مراسم یادبودی که بر سر مزار شهرام شاهرختاش برگزار شد؛ گفت: رفیق زندگی شهرام‌ شاهرختاش نبودیم اما شریک مرگش شدیم که از او آن چنان که باید استقبال نشده بود و وقتش بود که با بدرقه‌ای شکوهمند برایش سنگ تمام بگذاریم. او افزود: امروز با یکی از چهره‌های ادبیات این سرزمین خداحافظی می‌کنیم که نامش در روزگار ما شاید در غبار بود اما فردا دیگرانی خواهد آمد که از نام‌ نازنینش گَرد بگیرند و جهانش را به تماشا بنشینند. فرهود با قدردانی از شاعران کم شماری که به بدرقه شهرام شاهرختاش آمده بودند، گفت: آمدن شما را قدر می‌گذاریم که به احترام ادبیات آمده‌اید چرا که خوب می‌دانید این سرزمین سرزمین کلمه است و اهالی کلمه مهربان‌ترین ساکنانش؛ یکی از این مهربانان هم شهرام شاهرختاش که به پاس نام و نشانه‌هایش دست بر سینه می‌نهیم و در برابر او که اکنون دیگر رنج نمی‌کشد سر خم می‌کنیم و بدرودش می‌گوییم.بدرودی که سلام است که شاعر تواناتر از مرگ است و مرگ هیچ‌وقت هیچ‌وقت نتوانسته است شاعر را به زانو درآورد.پس سلام به شهرام شاهرختاش.

علی قتبری: شاهرختاش، آخرین شاعری نیست که چنین می میرد علی قنبری هم در سخنان کوتاهی گفت: شهرام شاهرختاش، شاعری از نسل سرفه ها و سیگارهای بی انتها، مُرد. نه ناگهانی، نه باشکوه، آهسته تمام شد، مثل شعری که هیچ‌وقت چاپ نشد. او افزود: خانه‌اش به سامان  نبود. نه به سبک صوفیان، به سبک فراموش‌شده‌ها. خانه اش نه ماوا، که سنگر فروپاشی بود. دوستانش به دنبال گور بودند، نه دنبال خاک، خاک که همه‌جا هست، دنبال جایی بودند که نامش را قبول کند. دنبال یک جای خالی، پر از استخوانهای شهرت. اداره‌ها گفتند نه، نشان دولتی خواستند، شهرتش کافی نبود. نامه خواستند. قتبری در بخش دیگر سخنانش گفت: شهرام شاهرختاش نامی که انگار برای قطعه نام آوران زیادی خاموش بود. زمان کش آمد، بدنش سردتر شد. آخرش گوری باز شد، نه از سر احترام، از سر ترس از رسوایی. حالا او زیر خاک است و ما بالای خاک‌. فرق زیادی نیست. فقط حواسمان باشد: این آخرین شاعری نیست که چنین می‌میرد.

در ادامه این مراسم فرهود پیامی که اسماعیل نوری‌علاء برای تودیع با شهرام شاهرختاش نوشته بود را برای حاضران خواند در این پیام آمده است: «درود بر شما که به مشایعت پیکر شهرام شاهرختاش شاعر آمده اید. مردی که می توانست کوه آتشفشان باشد  اما در دامنهء دماوند خاموش در تنهائی  و بی من و شما زیست.

پس از گذشت 42 سال از نداشتن رابطه ای با او، هیچ فکر نمی کردم که دورادور از مشایعت کنندگان همان جوانی باشم که در 1360 با هم خداحافظ کردیم، من آواره جهان شدم و او به قول احمد رضا احمدی:  «در تنهائی اطاق اش ماند چرا که که دشت را سخت تنگ می دید». و 42 سال بعد از گمشدن او در تنهائی اطاق اش، رضا حیرانی، شاعر جوانی که از راه دور با هم دوست شده ایم، به من خبر می دهد که پیدایش کرده اند و مجموعه شعرهایش را به صورت کتابی منتشر کرده اند و چند روز قبل هم دوستی دیگر خبر از مردن اش می دهد، باز در همان اطاقی از تنهائی که از تنگنای دشت می‌هراسد.

شهرام 6 سال جوان تر از من بود. یعنی اکنون که من به 82 سالگی رسیده‌ام او باید در 74 سالگی با تنهائی اطاق‌اش خداحافظی کرده باشد. دوستی ما از 1344 آغاز شد و به مدت ده سال به درازا کشید. اول بار که دیدم اش در دفتر نشریه خوشه بود که من در 23 سالگی قسمت ادبی اش را منتشر می کردم و اوی 17 ساله آمده بود تا چند شعری را به من بدهد و نظرم را بپرسد. در آن زمان فاصله شش سال چنان بلند به نظر می رسید که می شد من در کرسی انتخاب بنشینم و آن جوان نازک اندام نظرم را در مورد کارش بخواهد. این آغاز دوستی ما بود. هم در شعر هم دربارهء شعر و هم در نقد شعر. از من خواست تا بر کتابش مقدمه ای بنویسم. سپس در نشریهء بازار رشت به گفت وگو درباره شعر نشستیم. کنجکاو و جنگنده و ناآرام بود. اما بزودی از فتح دنیا دست کشید و گوشه عزلت اختیار کرد. مادرش تلفنی از من خواست که سری به پسرش بزنم که زدم. غرق در حافظ و مولانا شده بود؛ بریده از جهان و آغاز کننده به عادت زیستن در اطاقی که دشت را شرمنده می کرد. احوالش را که پرسیدم فقط نگاهم کرد و گفت: «از خلاف آمد عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.» شعرش هم تحولی منظم کرده بود.

از کتاب اول‌اش، «خواب های فلزی»، تا شعرهای آن روزش، که دیگر به دست چاپ داده نمی شدند، می شد جای پای مردی ترسیده از رؤیاهای جهان نو را دید که به جستجوی «دریای بی کرانه»ی حافظ رفته و گیج و آشفته و بریده از همه چیز به گوشه اطاق تنهائی اش برگشته است.

در 40 سالی که از هجرت من به دشت غربت می گذرد از او هیچ خبری نداشتم. هنوز نمی توانم چهره او را در تابوتی که به خانه ابدی اش می‌برد مجسم کنم. اما یاد وفادار و دوستی بی شائبه‌اش همیشه با من است.  دلم می خواهد صدایم را بشنود که از دل این دشت تنگ به او که رهسپار ابدیت آن دریای بی کرانه است بگویم: «شهرام جان. چه تجربه بلندی در دو صفحه از صفحات روز گار با ما است. جوانی هامان را دور از هم گذراندیم و بی خبری نامه رسان من و تو بود. اما خوشحالم که نسل جوان وطنم، هم تو را یافته است تا با شانه هایش رهسپارت کند و هم مرا که برایت از همان جوانی جا مانده در جوانی بگویم. شاید تو هم در جائی نوشته باشی که بر سر تربت ات با می و مطرب بنشینند تا تو از لحد رقص کنان برخیزی و به آن تنهائی اختیاری پایان دهی. به خانه تازه خوش آمدی شهرام جان.».

در ادامه نگین فرهود متن سیما شاهرخ تاش را که برای برادرش نوشته بود را برای حاضران خواند در این متن آمده

«ای چرخ فلک خرابی از کینه توست بیدادگری عادت ديرينه توست ای خاک اگر سینه تو بشکافند آن گوهر قیمتی که در سینه توست شهرام عزیزم، برادر نازنینم چگونه باور کنم نبودنت را... همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه بزرگ شدیم و سرنوشت ما را از هم جدا کرد... همیشه آرزوی دوباره دیدنت را داشتم...تازه بعد از مدتها پیدایت کرده بودم و دلم خوش بود به همان تماس‌های تلفنی و شنیدن صدای نازنینت...تا اینکه ناگهان روزی ناباورانه بار سفر ابدی را بستی و رفتی. شهرام عزیزم این را بدان که با اینکه از هم دور بودیم همیشه در قلبم بودی و هستی. پناهی نیست جز پرودگار تا روزی که نوبت من هم برسد و در دنیای بهتر و زیباتر همگی دور هم باشیم. لازم می‌دانم که از خانم اعظم کیان‌افراز دوست با محبت و گرامیت قدردانی و تشکر کنیم هم تو و هم من و هم ساسان، برای زحمات فراوانی که برای بر پا کردن این مراسم کشیدند. روحت شاد و در آرامش و یادت همیشه گرامی»

در ادامه علیرضا بهنام درباره شهرام شاهرختاش گفت: شهرام شاهرختاش که از میان ما گذشت، شاعری مستقل و آزاده بود. او در دهه پرتلاطم چهل کار شاعری را آغاز کرد و با وجود نزدیکی به اکثر جریان‌های اصلی شعر آن دهه راه مستقل خود را در شعر در پیش گرفت. اگرچه نام او بیشتر در پیوند با گروه شعری جنگ طرفه و در میان موج‌های شعری همسو با این گروه یعنی موج نو، شعر حجم و شعر دیگر شنیده می‌شود اما به لحاظ تحلیلی نمی‌توان او را در این طبقه‌بندی‌ها به طور کامل قرار داد. سه کتاب اول او که در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه منتشر شده‌اند حاوی شعرهایی هستند با فضایی تجربی که شاعر را در جایگاهی یکه و منحصر به خودش در منظومه شعر مدرن ایران می‌نشانند. شاهرختاش اندکی پس از تشکیل کانون نویسندگان ایران یعنی در بهمن چهل و هفت و همزمان با برگزاری شب نیما به کانون پیوست و در دهه‌های بعد هر بار که مجالی برای شکل‌گیری فعالیت کانونی فراهم می‌شد خودش را می‌رساند و در کنار یاران کانونی قرار می‌گرفت. چنان که در سال پرحادثه هفتاد و هفت که تیغ جباران به خون دو عضو ارزشمند کانون آلوده شده بود در نشست اسفندماه حضور یافت و در تشکیل دوباره کانون به رغم فضای ارعاب و تهدید آن سال مشارکت جست. بی‌نیازی و استقلال شاهرختاش او را از جلوه‌فروشی بر صحنه‌ها بازمی‌داشت و همین بود که در روز حادثه آن‌قدر تنها بود که فلان پشت‌میزنشین به خود اجازه دهد خدمات و اهمیت فرهنگی او را نادیده بگیرد و پیکرش را روزها در انتظار وداعی که در شان و منزلت او بود معطل بگذارد. خوشا باران فرهنگ و شعر در نشر افراز که قدر او را در بودنش شناختند و یار روز سخت بدرقه شاعر شدند . درود بر او و سپاس از همه شما. و سپس بیانیه کانون نویسندگان ایران را خواند

در این بیانیه آمده ایران را خواند در این بیانیه آمده «شهرام شاهرختاش شاعر، منتقد و عضو دیرین کانون نویسندگان ایران درگذشت. شاهرختاش در سال ۱۳۲۷ در تهران به دنیا آمد و  فعالیت ادبی خود را از جنگ طرفه در دهه ۴۰ آغاز کرد و با انتشار مجموعه شعر "خواب‌های فلزی" در سال ۱۳۴۶ اولین کتاب خودرا به ثبت رساند. شاهرختاش در نشریات ادبی دهه‌ی ۴۰ مانند فردوسی و آیندگان ادبی و جنگ‌های ادبی وابسته به جنگ طرفه با نوشتن نقد ادبی و مقالات گوناگون حضور داشت. از این شاعر ۵ مجموعه شعر به نام‌های «خواب‌های فلزی»، «شهر دشوار حنجره‌ها»، «فصل غلیظ گیسو»، «از این دریای ناپیدا کرانه»، «دست بر پيشانی ایام» و کتابی درباره‌ی رباعیات خیام به یادگار مانده است.

کانون نویسندگان ایران درگذشت شهرام شاهرختاش را به خانواده، دوستداران و جامعه فرهنگی مستقل ایران تسلیت می‌گوید.» در بخش‌های از این مراسم دو پیام کوتاه خواهر و برادر شهرام شاهرخ تاش؛ سیما و ساسان که در خارج از کشور اقامت دارند برای حاضران خوانده شد. در متن پیام برادرش ساسان که توسط اعظم کیان‌افراز خوانده شد آمده؛ زندگی با همه کاری کرد که از هم جدا زندگی کنیم. همه بی کس با شرایط خاص و پراکنده در کشورهای دیگر. نتوانستیم به هم برسیم و کمک حال هم باشیم. از مرگ هراسی ندارم فقط دوست دارم اگر دنیایی دیگری وجود دارد دوباره بتوانیم با هم باشیم، به امید دیدار!!

در ادامه مراسم امین مرادی متنی که برای شهرام شاهرخ تاش نوشته بود را برای حاضران خواند در این متن آمده: «عصری که شاعر در آن می‌زید، روایتی از عصری که شاهرختاش در آن زیست و زبان به شعر ساخت و از آنچه بر او رفت و رفت تا روایتی از بی‌گور ماندن شاعر، صحنه‌ای تاریک خواهد شد از آنچه آیندگان روایت خواهند کرد و شاید به شعر «شهر تاریک» از مجموعه‌ی «شهر تاریک حنجره‌ها» گریزی زده و تاریخ رفته بر شاعر، رفتار تاریخی رفته بر شاعرمان را تاریک بخوانند، تاریخی تاریک. و لابد چند سطری از اورا به شهادت بگیرند: « و در گورستان‌های بی‌قبر گورکن‌ها به دنبال اشک می‌گردند تا در ادامه که می‌نویسد: در شهری که سکه‌ی طلای خورشید را باخته است چه باید کرد؟ حصیرها را حصاری کرد؟ تا ارتباطی نباشد بین من و مردمی که آوازهایشان را در صداقت نپیچیده‌اند.» و این شهر، این خاک تا همیشه شاعر‌کش سکه‌ی طلای خورشید خود را باخته بود،چه ارزان باخته بود تا پیش از آنکه در اینجا به خاک سپرده شود از آوازهای مردم گریخته تا هرآنچه سهم یک شاعر در این «مرز پر گهر» است را در خود ریخته باشد تا آنجا که حتی یک سقف برای شاعری که در شهر خود قدم‌زنان تخدیر می‌شد، سقف بلند یک آرزو باشد. شاعر ایرانی نمی‌میرد، کشته می‌شود از جبری که حاکمان،بر وزن ظالمان بر او روا داشته تا تنها دارایی یک شاعر، نداری و تنهایی او باشد: وٓه که چه تلخ وٓه به این تاریخ تلخ شاهرختاش نیمی از عمر عزیز خودرا به نوشتن شعر و انتشار مقاله و نقد گذاشت که ماحصل آن، آن شد که دیدیم، آن شد که خواندیم و آن شد که شنیدیم: نیمی اندوه و نیم دیگر،اندوهناک برای او که در یک شعرعدالت برای آدمیان به تساوی می‌خواستم: «شب اگر خواب بود خورشید را به پیراهنم پیوند می‌زدم تا آسمانی باشم که نور را در سفره‌های مساوی می‌چیند «شاهرختاش مرد تا از نوری که برای دیگران آرزو می‌کرد تنها یک گور سهم او باشد و روایتی که آیندگان تاریک خواهند خواند.

در ادامه اعظم کیان‌افراز ، متنی را که برای شهرام شاهرخ نوشته بود را خواند و در آن ضمن یادی از خاطرات آشنایی و دیدارهایشان به وقایعی که در یک هفته تلاش برای خاکسپاری شاعر در قطعه نام‌آوران اشاره کرده بود.

«که شاعران در گور هم زنده‌اند»

ما اینحا جمع شدیم که مردی را به خاک بسپاریم که همه‌ی عمر شاعری کرد و شاعرانه زیست. شهرام شاهرختاش دریادل بود و وارسته و بی‌تعلق به همه‌چیز، در قید چیزی نبود و رها و بی‌حاشیه، ساده و درویش‌وار زندگی می‌کرد. دهه‌ی هفتاد که همه‌چیز را رها کرد و خودش را گم، از خانواده و همه، تا حدی که مدت‌ها خیلی‌ها فکر می‌کردند که او مرده است، اوایل دیدارهایمان گفتیم ببخشید آقا ما فکر کردیم شما از دنیا رفته‌ابد، خندید مثل خیلی وقت‌های دیگر دیدارهایمان که خنده‌ای به لب داشت و سرزنده بود. مگر روزی که آمد خانه‌مان با خواهرش سیما صحبت کرد و از مرگ برادرش در ایتالیا باخبر شد و در مراسم یداله رویایی که غم سنگینی به چهره داشت و در مسیر برگشت از رویایی گفت که رفاقت داشتند و با هم زیاد کافه ریوریا می‌رفتند و از مسائل فرهنگی و هنری حرف می‌زدند و خانه‌ی هم می‌رفتند و شعرهایشان را برای هم می‌خواندند، و نیز خاکسپاری هوشنگ چالنگی که آمد ساکت و غمگین بود. می‌گفت همه‌ی رفقایم رفته‌اند یا از این دنیا یا از این اینجا. از خاطرات خوبش از دهه‌ی چهل و پنجاه می‌گفت از دوستی و رفاقتش با  نوری علا گفت و نصرت رحمانی که سالی چند روز می‌رفته شمال خانه‌شان، و چه شب و روزهایی داشتند. از رفاقت‌ها و کافه‌نشینی و شعرخوانی آخرین شعرهایشان که جوان بوده و پرشور و در رادیو، مجله‌ی فردوسی، بنیاد و آیندگان و خیلی مجله‌های معتبر آن زمان نقد می‌نوشته و مثل خیلی از شاعران به شعر زنده بود روزی که مجموعه کامل اشعارش را تازه چاپ کردیم و به دستش دادم و گفتم تبریک، نمی‌دانید چه ذوقی در چشمانش دیدم و چه خنده‌ای بر لبانش، خوشحالم که این اتفاق در اواخر عمرش افتاد و دلخوشش بود.

شاعری که اسماعیل نوری‌علا درموردش گفته است شاهرختاش هر جز از تخیلش می‌تواند به وجود آورنده‌ی تصویری باشد و خودش می‌گفت چون که زبان را هدف و غایت به کار می‌برم و کار شاعر را بسط دادن زبان می‌دانست و شعر خودش را تصویری‌ترین شعر معاصر و سیاست را ذاتی هنر می‌دانست و همان‌قدر که ذاتی هنر است در شعرهایش به آن می‌پرداخت.

 در آخر لازم می‌‌دانم از همه‌ی کسانی که همراهی و پیگیری کردند که او را در اینجا قطعه نام‌آوران به خاک بسپریم قدردانی کنم. ببخشید که نام تک‌تکتان را نمی‌توانم بیاورم، اما بر خود واجب می‌دانم اینجا از کسانی یاد کنم، البته اجازه دهید پیش از آن، این را بگویم از سال ۱۴۰۰-۱۴۰۱ که شهرام را پیدا و مجموعه کامل اشعارش را منتشر کردیم هم برادرش ساسان و خواهرش سیما (که هزینه این مراسم را نیز به عهده گرفته) و هم برخی از ما دوستانش در حد توان همراهش بودیم و تنهایش نگذاشتیم.، اما یاد می‌کنم از کسانی که سال‌ها همراه و دستگیر شاهرختاش بودند، از سقف بالای سرش که اتاقی بوده و نیز در گذران زندگی کمک حالش بودند، بی‌هیچ چشمداشتی که برادرش می‌دانستند، مددکاری رضا، مددکاری که شاهرختاش سال‌ها تحت پوشش حمایتی‌اش بوده، آقای رضا روحانی از دراویش گنابادی که شاهرختاش هم یکی از آنها بوده، و در این چند ساله اخیر بسیار به آنها به ناروا ستم روا شده است، و اگر امروز اینجا نیست به‌خاطر عقیده‌اش است همین چند روزه که با هم صحبت می‌کردیم گفت من عقیده‌ام با همه فرق دارد من زنده‌پرستم نه مرده‌پرست، چیزی که متأسفانه در بین ما انسان‌ها کمتر است تا وقتی کسی زنده هست آن‌طور که باید قدرش را نمی‌دانیم و بعد از مرگش حسرت و افسوسش برایمان می‌ماند. و گاهی خیلی زود دیر می‌شود. و دیگر دراویش گنابادی که برای شهرام شاهرختاش در طول زندگی‌اش زحمت کشیدند. آقای علی‌اکبر بنکدار مدیرعامل مرکز مددکاری رضا و آقای حسین امام‌جمعه که سال‌ها پیش کارهای درمانش را انجام دادند. شرم بر ما شرم بر ما شرم بر ما نامش مانا و یادش گرامی است شاعر «شهر  دشوار جنجره‌‌ها» که ۲۳ دی‌ماه ۱۳۲۷ به‌دنبا آمد و ۲۳ اردیبشت‌ماه ۱۴۰۴، در اتاقش از نارسایی تنفسی از بینمان رفت.

در این مراسم اعظم کیان‌افراز،‌ نگین فرهود، مریم آموسا، مژگان آموسا، سپیده نیک‌رو، شهرزاد روزبهانی،افسانه غیاثوند، شهاب دارابیان، مرتضی کاردر پوریا گل‌محمدی ،علی قنبری، علیرضا بهنام، امین مرادی، علیرضا فریدون گودرزی، ابراهیم اسماعیلی اراضی، مصطفی فتحی، داوود نوروزی، سیداحمد نادمی، سیداکبر میرجعفری، احسام سلطانی، علیرضا مطلبی، هبیب محمدزاده، فرزاد آبادی، سامان اصفهانی، علی عبداله‌پور، مهران شفیعی، امید چاوشی، علی آبان و بهمن زدوار حضور داشتند.

شهرام شاهرختاش متولد سال ۱۳۲۷، از شاعران و منتقدان پیشکسوتی بود که از دهه‌ ۴۰ شروع به فعالیت کرد و نقدهای بسیاری از او در مطبوعات و مجله‌های آن زمان از جمله مجله‌ «آیندگان» و «فردوسی» منتشر شده است. این شاعر اولین کتاب شعرش را در سال ۱۳۴۶ با نام «خواب‌های فلزی» منتشر کرد. «شهر دشوار حنجره‌ها» (۱۳۴۸)، «فصل غلیظ گیسو» (۱۳۵۰)، «از این دریای ناپیدا کرانه» و «دست بر پیشانی ایام» (۱۳۸۶) نیز دیگر کتاب‌های شعر منتشرشده او هستند و مجموعه کامل اشعارش را انتشارات افراز در سال ۱۴۰۱، منتشر کرد است.

شاعر «شهر دشوار حنجره‌ها» در ۲۳ دی۱۳۲۷ به دنیا آمد و۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، در اتاقش از نارسایی تنفسی از دنیا رفت و یکم خرداد، در قطعه 255 (نام‌آوران)، ردیف 43، شماره 15، در گور خود آرام گرفت.