جزئیات
... به خاک سوخته میکوفتم. گود میشد. هیچوقت استخوان پایم یا مچ دستم را در آنها نیافتم. هرچند هر جمجمه، جمجمهی خودم بود و هر استخوان دست، دست خودم! قاطرها عرق کرده بودند. در آن سوز سرد، لحظهای اگر درنگ میکردند، بخار از کول و کپل خیسشان بلند میشد و دیگر میلی به جلو رفتن نداشتند. حدود نیمی از ارتفاع را بالا آمده بودیم. برگشتم و عقب را نگاه کردم. روستای ماموستا ایاز در دامنهی تپهای، پشت به شرق و رو به ما، در خاکستری هوا، با کورسوی نوری، همچون لکهی مرکبی بر سفیدی کاغذ، بر پهنهی زمین، نقش بسته بود. لایهی رویی برف کمکم یخ میزد و تحت فشار اولیهی قدمها خرد نمیشد، اما همین که وزن بدن روی پای جلو میافتاد برف یخزده به اندازهی دو کف پا، خرت صدا میکرد و تا مچ، پا در برف فرو میرفت و این باعث خستگی مفرط میشد...
سایت به تازگی بروزرسانی شده است و ممکن است دچار مشکلاتی شود ، در صورت مشاهده اطلاع دهید ، با تشکر
شماره های تماس 021- :66401585 - 66977166 - 66952853-66489097