جزئیات
«چطور اینقدر ناگهانی. بیخداحافظی اینهمه مدت تو هم هیچی نگفتی؟»
برگههای ریحون را جدا میکنم.
«یه دفعهای شد. ظهر اومد ناهار نخورده ساکشو بست و رفت.» مدارکش از قبل آماده بود.
نگفتم تا دقیقهی آخر چقدر منتظر یک نگاه دلتنگ بودم.
«حالا کجا هست؟»
«زنگ که زد، داشت میرفت قونیه.»
«میگفتی یه جین شلوار ترک برای تو و خواهرت بیاره.»
«مامان، رفته سمینار، خرید که نرفته.»
شانه بالا میاندازد، برگههای ریحون و ترههای پاک شده را میکشد یکطرف، سبزیها را زیرورو میکند.
«مردی که به فکره، همهجا خونوادهش یادشه.»
سایت به تازگی بروزرسانی شده است و ممکن است دچار مشکلاتی شود ، در صورت مشاهده اطلاع دهید ، با تشکر
شماره های تماس 021- :66401585 - 66977166 - 66952853-66489097